لــعل سـلـسـبیــل
روزانه های ریزه میزه ( 2 ) تمام بعد از ظهر توی دفتر نقاشی فاطمه « باب اسفنجی » کشیدم . با اون دوست ستاره ی دریاییش که اسمشو بلد نیستم . برای هر نقاشی که کشیدم از فاطمه یه بوس گرفتم . به نظرم معامله ی منصفانه ای بود . بعد رفتم و جعبه ی مداد رنگی مو از لای خرت و پرت های انباری پیدا کردم . همه نقاشی ها رو رنگ کردم . فاطمه اصلا خبر نداشت من یه جعبه ی مداد رنگی سی و شش تایی ناز دارم . چشماش عین اسنفج باب گرد شده بود و پلک پلک می زد . فکر کردم برای مداد رنگی های من نقشه ای چیزی کشیده ، پس عطای همه ی بوساشو به لقاش بخشیدم و وقتی حواسش نبود جعبه ی مداد رنگی ها رو زیر تخت قایم کردم . ولی الان نمی دونم باهاش چیکار کنم چون ازم می خواد براش « مجید سوزوکی » و دوستاشو بکشم و با مداد رنگی هاش !!! رنگشون کنم !
Design By : LoxTheme.com |